مرا درخاطرت بسپار

این هم غزلی تازه وموردعلاقه ام برای شما نازنینان..امیدوارم غمگینتان نکنم
.......
" مرا در خاطرت بسپار "
****
کجای این شب سنگی, خودم را جاکنم امشب

خودِ گُم کرده را آخر, کجا پیدا کنم امشب

شبی تارست و بی روزن, غم است و خستگی با من
نمی دانم چگونه, باغمت, فردا کنم امشب

شرابی نیست, خوابی نیست, نور آفتابی نیست
چگونه از سرم, یادو خیالت, وا کنم امشب

زچشم سایه ها پنهان, خودم را می کشم هرجا
مگر پیدا تو را جایی, منِ رسوا کنم امشب

کجا پنهان شدی ازمن, تو ای عشق توان فرسا
که باید هستی ام را ازهمه, حاشا کنم امشب

خراب غربت خویشم, غریب لحظه ها, بی تو
چگونه با غریبی های تلخم, تا کنم امشب

کسی دردم نمی داند, کسی حرفم نمی خواند
دگر باید خودم را از جهان, منها کنم امشب

مرا درخاطرت بسپار, بیا خاکسترم بردار
که می خواهم برایت, آتشی, برپا کنم امشب
............
" ضیاء مصباحی "...........................

هوای گریه

 
هوای گریه.........
............
سیه چشما, دوچشم رهزنت, کو
همان عطرِ خوش پیراهنت, کو
هوای گریه دارد ابر چشمم
برای اشک هایم, دامنت, کو
...........
"ضیاء مصباحی"........

رهایی

این هم شعری برای چشم های خیس تو٬ که کتاب غم است

رها٬ رها.........

سکوت راشکسته ام فقط به حرمت صدا

گرفته باز ای غزل٬ دلم بهانه ی تو را

تمام بودو هست خود٬ به دست دل سپرده ام

به پای یک غزل ببین٬ رسیده ام به انتها

همیشه شعر گفته ام برای چشم خیس تو

ویک بغل کتاب غم٬ سپرده ام به لحظه ها

همیشه شعرگفته ام٬ هماره گریه کرده اند

برای غربت دلم٬ غریبه های آشنا

غریبه های آشنا که بوی یاس می دهید

غزل٬ غزل٬ سروده ام٬ فدای یاری شما

نگاه ها٬ نگاه ها مرا به شب کشیده اند

شبی سیاه وتب زده٬ شبی چه سخت ناروا

دمی که عشق کشته شد٬ مگرچه رفت کاین دلم

هنوز می طپد به خون٬ درالتهاب ماجرا

نشدکه سهم من شود٬ دریچه ای به آسمان

دریچه ای که پر کشم٬ به اوج آبی خدا

سکوت راشکسته ام٬ که خویش راصدا زنم

صدای غربتم غزل٬ تو می بری به هرکجا؟

خوش است پا به پای دل٬ گذر زباغ خاطره

رها زما ومن "ضیا"٬ رها٬ رها٬ رها٬ رها

دلم گرفته امشب

کجاست شانه هایت             بعدازمدت ها بازهم سلام

دلم گرفته امشب ، هوای گریه دارم

هوای آن که تاصبح، چو ابردی ببارم

کجاست شانه هآیت، دودست مهربانت

به شام غم ندانم که سر کجاگذارم

 نپرسی ازدل من، زعشق وحاصل من

که درهوایت ای سرو، چوباد بی قرارم

نه آشنا نه یاری، نه نغمه وبهاری

خزان سرد بی روح، غریب روزگارم

زداغ لاله های، غریب خفته درخون

چولاله تا قیامت، همیشه داغدارم

دریغ قطره اشکی، نمانده تاببارد

دگرزابرچشم، غمین وسوگوارم

مگرتوام نوازی، بهارمن توسازی

که باتوسبزسبزم، بهاردربهارم

چنین ک بی قرارم، زعشق تو ندانم

که باد بعد مرگم، کجا برد غبارم

کنون بکن زیاری، به سوی من گذاری

وگرنه روزی آید،که خاک رهگذارم

زعشق آتشینم، زمان دلنشینم

کنون چه مانده جزغم، به یادو یادگارم

ضیا"ترانه بس کن، دگرفسانه بس  کن

که سوزقصه ات زد، به جان ودل شرارم

 

 

سال نومبارک

سال نو برهمه ی دوستان گلم مبارک همراه باشادی ها

گل، گل همه جا، گل گله گلدان شده است

گل آمده درباغچه مهمان شده است

بلبل به سرشاخه به صدشور و نوا

خواند که بیا، بیا بهاران شده است

××××××××××××××××××××××××××××××

درفصل بهار یاد رویت بامن

درعطرگل وگلاب بویت بامن

درشادی صبح عیدو در اول سال

آن یاد دل انگیز ونکویت بامن

××××××××××××××××××××

تویی مقصود......


 برای دلم که هرگزسربه راه نشدودست ازعشق برنداشت...................

دوبیتی........

شرابی خوش شبی درساغرم ریخت                                              چه مستی ها ازآن می درسرم ریخت

گره واکرد ازگیسو، پس آنگه 

همه شورجهان دربسترم ریخت

***************************

 عروسي كرده وُدلشاد رفته

 همه آمال من برباد رفته

 نوشتم روي برگ گل برايش 

 فرستنده كسي كزياد رفته

**************************

کبوترجان چه شد بال قشنگت

پروبال قشنگ ِرنگ رنگت 

الهی روزخوش هرگز نبینه

به خون هرکس کشیده با تفنگت

*************************

گلم باد خزانی کُشت ای دوست

دلم یاد جوانی کُشت ای دوست

به کُنج حسرت وتنهایی وغم 

مرا بی همزبانی کُشت ای دوست

*************************

من وقلبی پُرازشعروترانه

من واین لحظه های شاعرانه 

اگرپیوسته ازدل می سرایم 

تویی مقصود من، باقی بهانه

*************************                                                                                 

دیرآمدی

 خواستم از تو بپرسم..هرزمان معنای عشق.......برلبم ازترس رسوایی ،سوالم سوخته...

بس دیرآمدی

دیر ،بس دیر آمدی، دشت خیالم سوخته

آسمانت را بگیر از من که بالم سوخته

در کویر عمر من دیگر نمی روید گلی

از دم پائیز تنهائی  نهالم سوخته

آرزویم بود با تو پر کشم تا اوج عشق

حیف دیگر شوق پرواز محالم سوخته

جویبار عشق ما در تشنه کامی ها گذشت

چشمه سارم، چشمه ی پاک و زلالم سوخته

سالهائی پیش ازین، آن کولی آواره دید

در خطوط مبهم دستی  که فالم سوخته

با تو از حالم چه گویم، شرح دردی بیش نیست

درکتاب زندگانی، شرح حالم سوخته

دیر،بس دیر آمدی، ای عشق هستی سوزمن

آفتاب عمر را بنگر، مجالم سوخته

کلام منی هنوز

زندگی بدون عشق وخیال ..............

یادت که می کنم

شورشراب ومستی جام منی هنوز

روشنگرسیاهی شام منی هنوز

تاهست یاد روی تو، پویا و زنده ام

هستی فزای عمر و دوام منی هنوز

درانتظاروصل تو مویم سفیدشد

وآن آرزوی باطل وخام منی هنوز

خفتنداختران شب و زدسپیده سر

آن اختری که برسربام منی هنوز

یادت که می کنم زدرون مست می شوم

ذوق شراب و شرب مدام منی هنوز

برلحظه ، لحظه های دلم خانه کرده ای

امیدناتمام و تمام منی هنوز

هرگزنشدکه یادتو دل رارهاکند

صیادقلب ساده ودام منی هنوز

پرکرده است یادتو هرسطردفترم

ای عشق بی زوال، کلام منی هنوز

یاد.....

بعدازمدت ها.........

یاد...

عمریست زندگی به مرادم نمی رسد

دست زمانه هیچ به دادم نمی رسد

کالای من وفاست کس ازمن نمی خرد

وقت رواج جنس کسادم نمی رسد

شورو نشاط می طلبد فصل گل ولی

چیزی که هست خاطرشادم نمی رسد

یادی ز روی مهر، کس ازمن نمی کند

وان آرزوی رفته به بادم نمی رسد

می داند او که رنج من و درد من از اوست

اما به داد رنج زیادم نمی رسد

گفتم منم {ضیای }تو ،آن آشنای دور

اخمی نمود وگفت به یادم نمی رسد

 

این روزها.......

این روزهاعزادارعزیزی هستم یعنی خواهرم ببخشیداگرحال وهوای دیداری نیست

گم کرده ام بی تو خودرا........

بگذار بگذارم ای دوست، برشانه هایت سرم را

بگذارغمگین ببارم، دل مویه ی آخرم را

بگذاربا تو بگویم، دردو غمی راکه بی تو

هم آسمانم گرفته، هم بسته بال وپرم را

رفتی گرفتی نگاهت، ازمن، ازین بی گناهت

ساغربه ساغرشکستم، تابردی آن ساغرم را

هرگزندیدی شرارم، عشق دل شعله وارم

روزی بیاید که بینی، برباد خاکسترم را

شایدکه سهمم همین است، چون شمع بی تو بسوزم

عمری به راهت  بدوزم، چشمان ناباورم را

گم کرده ام بی تو خودرا، همزادو هم نیم خودرا

دیگرکجا گو بیابم، آن نیمه ی دیگرم را

دیگرکجا گو بیابم، بی تو تمام وجودم

آن آرزوی دل خود، آن غنچه ی پرپرم را

بودو نمودم توبودی، شعرو سرودم توبودی

بعدازتو دیگرنخواهم، شعر ترم، دفترم را

بازمی آیدبهار

باشعری ازگذشته هاسال نورا به همه ی دوستای گلم تبریک می گم باآرزوی شادی ها

             خوش به حال روزگار      

بازمي آيد بهار                       با نسيم مشكبار

ازسرو روي جهان                 بازمي روبدغبار

بازمي پيچد به دشت               نغمه هاي جويبار

بازمستي مي دهد                 عطرخوب پونه زار

سارمي شويد پرش                 دردل هرچشمه سار

كبك مي خواند به شوق            برستيغ كوهسار

سبزمي گردد زمين                 قد برافرازد چنار

ازدمِ گرم بهار                    مي شود گل بي قرار

غنچه ها وامي شود               نغمه مي خواندهزار

درپسِ هرصخره اي             لاله افروزد شرار

گل برقصد با نسيم                  بازهم درشام تار

بازمي خواند به شور             بلبل شب زنده دار

عطرنارنج وترنج                 دل كند بي اختيار

نقش ها داردعجيب                دست غيب كردگار

سفره ي سبزبهار                  واشود درهرديار

تازه مي گردد جهان                بعدِ سالي انتظار

ليك درمن صد فسوس             حسرتم گردد هزار

گل زصحرا مي دمد              ازدل من نيش خار

دردو داغي سال هاست            مانده درمن يادگار

بابهاران اي دريغ                 مي شوم من سوگوار

تازه مي گردد به دل               خاطرات بي شمار

مي شود نوسال ومن              نو شود داغ ازبهار

اين همه دارد چه سود            درمن بي عشق ويار

                    من كه پاييزم ولي

                  خوش به حال روزگار

 

چون می رسم به عشق

مدت هاست که حودم نیزازحودبی خبرم.........بماند

گذشته.....

خاکستری تراز دو سه سال گذشته ام

آیینه کرده فاش که مال گذشته ام

آیینه کرده فاش ولی من هنوزهم

درخواب و دربهارو خیال گذشته ام

وصلت نشدنصیب من وسادگی نگر

سردرپی خیال محال گذشته ام

گفتم رسیده ام به کمالی که کال نیست

دیدم همان نچیده ی کال گذشته ام

حالی نمانده تابزنی فال دیگری

درگیربدشگونی فال گذشته ام

ازدام عشق توکی پرکشم که باز

صید ضعیف بی پروبال گذشته ام

چون می رسم به عشق لبم بسته می شود

آن عاشق قدیمی لال گذشته ام

ساقی بریزباده که غم خیمه زد به دل

پرکن پیاله ها٬ چو روال گذشته ام

اینست حال و روزمن اکنون و روزگار

ای کاش می گذاشت به حال گذشته ام

 

آمدی چه بی حاصل

خسته ام خسته ازتمام خویش......................

آمدی چه بی حاصل....

می بَرَد مرا تا عشق آن دو چشم رؤیایی

می کند به پا در دل آتشی اهورایی

با تو نازنین می شد، مست عشق ورؤیا رفت

تا نهایت بود ن، تا طلوع دانایی

آمدی ولی بس دیر، ازدلم مشو دلگیر

اشک حسرتم بنگر، ای پری ِدریایی

یک ستاره در من مُرد، یک ستاره ی روشن

یک ستاره کز شوقش می شدم تماشایی

در دلم چه آتش ها شعله زد وجانم سوخت

در سیاهی ِشب ها، درسکوت وتنهایی

با دلم چه بازی ها می کنی، نمی دانی

کاردل ازین بازی می کشد به رسوایی؟

آمدي چه بي حاصل، مانده ام به كاردل

من كجا وديگرعشق، من كجاوشيدايي

اين زمان منم مردي خسته ازتمام خويش

خسته ترزپندارت، خسته ازمن ومايي

رفته ام دگر برباد، عشق من ببراز یاد

چشم خود بگیرازمن، ای شکوه ِزیبایی

 

آسمان منی

صد آسمان ستاره و مهتاب

برچشمهای خسته ی من خواب می دمی

آرامشی دراین دل بی تاب می دمی

برلحظه های تیره ی بی روزن شبم

صد آسمان ستاره ومهتاب می دمی

قابی ست غم گرفته دلم، باحضورخویش

شوری به رنگ عشق دراین قاب می دمی

درشوره زارخشک وجودم چوابرخیس

باغ وبهاروجنگل شاداب می دمی

گُل می کند زعشق تو خورشید دردلم

درهررگم توگرمیِ نایاب می دمی

 با آن نگاه مست فسونگربه جام دل

شورشراب و سُکرِمی ناب می دمی

روح سکون به رود خروشنده می دهی

رفتن به ذهن ساکت مرداب می دمی

چون جویبارزمزمه گر، می رسی زراه

درمن نشاط و روشنی آب می دمی

کی بجزمن.....

کی بجزمن پا به پای غصه های تو می آد.....

بيا بيا كه خسته ام ...

دوباره شعله های غم، به دل شرار می زند

دلم به یاد روی تو، دوباره زار می زند

کجاست کفش های من، که نیست طاقتی به تن

کسی مرا به کوچه ها، دوباره جار می زند

خراب لحظه ها منم، گرفته شور دامنم

چه زخم هابه سینه ام که انتظار می زند

هزارزخم خورده ام، هزاربارمرده ام

هنوزاین شکسته دل، به کارزار می زند

هزاربار رفته ام، به دارعشق و بازهم

 خرام ونازِِِِِ قامتت، دلم به دارمی زند

به جان غریوو ولوله،سری وعقلِ صددله

نگاه مست تو ولي، به دل هوارمی زند

شدم ملول زین خزان، ازین خزان سرگران

بیا که شورو شوق من، دَرِِبهارمی زند

بیا، بیا که خسته ام، بیا که دل شکسته ام

بیا که دل به شوق تو، چه بی قرارمی زند

فتاده شوردر سرم، گرفته باز خاطرم

مگرکسی به چنگ غم، به سیم تارمی زند؟

دراین زمان که هیچکس، نمانده یارو همنفس

هنوزهم (ضیا) دلت، صلای یارمی زند